جدول جو
جدول جو

معنی گمراه گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

گمراه گردیدن(سَ وَ کَ دَ)
بیره شدن. روگردان شدن. (ناظم الاطباء) :
به دشتی که گمراه گردی مپوی.
اسدی.
گمراه گردم از خود تا تو رهم نمایی
از من مرا چه خیزد دوا کنون که تو مرایی.
خاقانی.
و رجوع به گمراه و گمراه شدن و گمراه گشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ زَ / زِ کَ دَ)
به بیراهه انداختن. سرگردان کردن. اغواء (ا) . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). و رجوع به گمراه و گمراه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ کَ دَ)
سنگین شدن. ثقیل شدن:
آدمی پیر چوشد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب.
، مست شدن:
گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل
وقت آن آمد کز باده گران گردد سر.
فرخی.
، بالا رفتن قیمت. ارزش چیزی زیاد شدن
لغت نامه دهخدا
کسی را از راه خویش منحرف ساختن اضلال، از طریقه صواب منحرف گردانیدن اغواء، از دین حق منحرف ساختن اضلال
فرهنگ لغت هوشیار
کسی را از راه خویش منحرف ساختن اضلال، از طریقه صواب منحرف گردانیدن اغواء، از دین حق منحرف ساختن اضلال
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین شدن ثقیل شدن، یا گران گردیدن خواب. خواب سنگین عارض شدن: آدمی پیر چوشد حرص جوان میگردد خواب در وقت سحر گاه گران میگردد. (صائب) یا گران گردیدن سر. تکبر فروختن، سرمست شدن: گاه آن آمد کز شادی پر گردد دل وقت آن آمد کز باد گران گردد سر. (فرخی)، زیاد شدن قیمت افزون شدن بها
فرهنگ لغت هوشیار